اگر چه باز نبینم به خود کنار ترا


عزیز می شمرم عشق یادگار ترا

در این خزان جدایی به بوی خاطره ها


شکفته می کنم از نو به دل بهار ترا

زبان شعله به گوشم به بی قراری گفت


حدیث سستی قول تو و قرار ترا

ز من جدا شده یی همچو بوی گل از گل


منی که داده ام از دست، اختیار ترا

شدی شراب و شدم مست بوسهٔ تو شبی


کنون چه چاره کنم محنت خمار ترا؟

به سینه چون گل عشقت نمی توانم زد


به دیده می شکنم خار انتظار ترا

چو بوی گل چه شود گر شبی به بال نسیم


سبک برایم و گیرم ره دیار ترا

همان فریفته سیمین با وفای توأم


اگر چه باز نبینم به خود کنار ترا.